آقا پوریا دلربای ماآقا پوریا دلربای ما، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه سن داره

آقا پوریا ღ جوانـــمرد کوچــــک

یکی یه دونه مامان سلام

 بهترین بهترینها امروز به همراه بابایی و مامان جون و عمه ناهیدت رفتیم امام زاده محسن توی مسیر مامان جون به عمه ناهید گفت که خداوند تو را بهمون هدیه داده عمه ناهید به قدری خوشحال شد که توی راه هنگام رانندگی بابایی را یه بوس آبدار کرد عمه اونقدر خوشحال بود که اصلا نمی دونست  چه جوری خوشحالی اش را نشون بدهد .بعدش که اومدیم خونه عمه می گفت من میتونم با نخ و سوزن بفهمم بچتون چیه بعد که  با نخ و سوزن انجام داد گفت بچه اولتون دختر و بچه بعدی هم پسر حالا حقیقت راست یا دروغ بودن این کار را نمیدونم اما به قول بابایی جنسیتش برامون فرق نمیکنه که چی باشی دختر یا پسر فقط سالم سالم باشی برامون کافیه.گلم بابایی اینقدر ازآمدنت خو...
2 ارديبهشت 1392

اولین خرید سیسمونی

امروز مادر جون اولین خریدهای سیسمونی را خرید امروز برات پارچه تشک و وان حمام خریده بود به نظر من خیلی خوشکل بودن من که خیلی خوشم اومد مطمئنم تو هم از عروسک های پارچه ها که گربه های ملوسک هستن خوشت میاد. اینها یه کم از وسایلت بودن خیلی چیزهای دیگه میخوای که چند ماه دیگه برات می خرند خوشحالت چه وسایل های خوشکلی.....                                                                                    &n...
2 ارديبهشت 1392

تپل مپل دو ماهگی ات مبارک

  سوگلی مامان دقیق دقیق نمیدونم اما حدودا 61 روزه که شده ای مونسم شده ای همه چیزم ،شده ای همرازم گلم روز به روز داری بزرگتر می شی و کم کم دارم حست می کنم آخه تازگی ها خیلی چیزهای ترش مزه هوس می کنم و این یکی از نشانه های رشد کردنت می باشد عزیزم دو ماهگی ات بهترین امید است برای هفت ماه دیگه ای که در پیش دارم چون این دو ماه خیلی دوست داشتنی بودند و مطمئنم هفت ماه دیگه هم به خوبی این دو ماه است.       1391/9/25 &A&L ...
2 ارديبهشت 1392

مونس تنهایی ام سلام

واقعا شده ای مونس تنهائیهام ،اما حالا هنگام تنهایی هام شما تپل مپل با مامانی هستی و باهات حرف میزنم از این دنیا و آدم هاش برات میگم واسه اینکه دلت روشن باشه برات قران و دعا می خونم تا یادم نرفته برات بگم دیروز رفتیم پیش دکترت همون دکتر علامه که گفته بودم صبح با خاله اشرف رفتیم خونه خاله کبری وبعداظهر ساعت6نوبت داشتم وقتی رفتم پیش دکتر گفت که باید بروم سونوگرافی رفتم پایین مطب سونوگرافی کمی بعدش بابایی هم اومد یک ربع بعدش نوبتم شد به همراه بابایی رفتیم تو و دکتر سونوگرافی را انجام دادند خلاصه شما اصلا مشخص نبودین آقای دکتر گفت که در حال حاضر بچه اصلا مشخص نیست اما ساک بچه تشکیل شده است توی مانیتور فقط یک نقطه سیاه مشخص بود ما فکر ...
1 ارديبهشت 1392

افتتاح وبلاگ جوانمرد کوچک

کوچولوی من سلام                 خیلی وقت ها بود که من وبابایی تو فکر ساختن وبلاگ برات بودیم از اون موقعی که هنوزحتی وجود نداشتی توی این فکر بودیم که هر موقع اومدی برات یه وبلاگ خیلی خوشکل بسازیم و تمام دقایق و لحظات قشنگ زندگیت را قبل از اینکه بوده باشی  و زمان به وجود آمدنت را تا وقتی که بزرگ شدی را برایت بنویسیم امیدوارم که با این کار بتونیم ذره ای از علاقه مان را بهت نشون بدیم  و وقتی برای اولین بار وبلاگت را دیدی واست خیلی جذاب باشه من و بابا اکبر از امروز برات می نویسیم هر چند بابایی یه کم ویرایش ها را انجام میده اما من ...
1 ارديبهشت 1392